دانلود بهترین برنامه های کاربردی، عکس، فیلم، بازی، داستان،آموزشی

این برنامه ها به روز شده و به صورت رایگان قابل دانلود میباشد

دانلود بهترین برنامه های کاربردی، عکس، فیلم، بازی، داستان،آموزشی

این برنامه ها به روز شده و به صورت رایگان قابل دانلود میباشد

برنامه فیلم برداری و عکس گرفتن 8 Snagit

برنامه عکس گرفتن و فیلم برداری از محیط ویندوز کامپیوتر

SnagIt 8



http://www.originalprop.com/blog/wp-content/uploads/2007/06/snag-it-8-box.jpg




برای دانلود اینجا کلیک کنید SnagIt 8



برچسب ها: با این برنامه شما میتوانید به سهولت از هر قسمت از ویندوز خود که نیاز دارید ، با کیفیت فوق العاده فیلم برداری کنید یا عکس بگیرید. کار کردن با این برنامه بسیار ساده بوده و با امکانات بالایی که دارد خیلی کارها را در یک برنامه به راحتی انجام میدهید. f-dvd

 


برای دریافت سریال نامبر برنامه SnagIt 8 به ادامه مطلب بروید.



ادامه مطلب ...

سیزده نکته مهم زندگی و عشق

سیزده نکته مهم زندگی و عشق

یک: دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام بودن با تو پیدا میکنم.

دو: هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود.

سه: اگر کسی تو را آن گونه که می خواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد .

چهار: دوست واقعی کسی است که دست های تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.

پنج: بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.

شش: هرگز لبخند را ترک نکن . حتی وقتی ناراحتی . چون هر کس ممکن است عاشق لبخند تو شود.

هفت: تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.

هشت: هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران.

نه: شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را. به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می توانی شکرگزار باشی.

ده: به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.

یازده: همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند . با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی.

دوازده:خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آن که شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.

سیزده: زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری.


(گابریل گارسیا مارکز)



لطفآ برای ارتقای کیفیت وبلاگ نظر خود را بگذارید


داستان میخ های روی دیوار

میخ های روی دیوار

پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت . پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هربار که عصبانی می شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی.
روز اول ، پسر بچه ۳۷ میخ به د یوار کوبید . طی چند هفته بعد، همانطور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند، تعداد می خ های کوبیده شده به دیوار کمتر م ی شد. او فهمید که کنترل عصبانیتش آسان تر از کوبیدن میخ ها بر دیوار است ...
بالاخره روزی رسید که پسر بچه دیگر عصبانی نمی شد. او این مسئله را به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر بار که می تواند عصبانیتش را کنترل کند، یکی از میخ ها را از دیوار در آورد.روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ ها را از دیوار بیرون آورده است . پدر دست پسر بچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت:
«پسرم ! تو کار خوبی انجام دادی و توانستی بر خشم پیروز شوی. اما به سورا خ های دیوار نگاه کن . دیوار دیگر مثل گذشته اش نمی شود. وقتی تو در هنگام عصبانیت حرف هایی می زنی، آن حرف ها همچنین آثاری به جای می گذارند. تو می توانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری . اما هزاران بار عذرخواهی هم فایده ندارد . چون آن زخم سرجایش است. زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناک است.»

لطفآ برای ارتقای کیفیت وبلاگ نظر خود را بگذارید

داستان سخاوت

سخاوت

پسر بچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست . پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد . پسر بچه پرسید :«  یک بستنی میوه ای چند است؟ »
پیشخدمت پاسخ داد:« ۵۰ سنت »
پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید :« یک بستنی ساده چند است ؟»
در همین حال ، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند و پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد:
« ۳۵ سنت »
پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:« لطفأ یک بستنی ساده »
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت . پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت. وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید شوکه شد . آنجا در کنار ظرف خالی بستنی، ۲ سکه ۵ سنتی و ۵ سکه ۱ سنتی گذاشته شده بود . برای انعام پیشخدمت!!!


لطفآ برای ارتقای کیفیت وبلاگ نظر خود را بگذارید



داستان یک ساعت ویژه

یک ساعت ویژه



مرد دیروقت ، خسته از کار به خانه برگشت . دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود:

‐ سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم؟
‐ بله حتمأ. چه سئوالی؟
‐ بابا ! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟
مرد با نا راحتی پاسخ دا د: این به تو ارتباطی ندارد . چرا چنین سئوالی می کنی؟
‐ فقط می خواهم بدانم.
-اگر باید بدانی، بسیار خوب می گویم: ۲۰ دلار!

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت: می شود ۱۰ دلار به من قرض بدهید ؟
مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ، فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملأ در اشتباهی. سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خود خواه هستی. من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت
ندارم.
پسر کوچک، آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبان ی تر شد : چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی کند؟
بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است . شاید واقعآ چیزی بوده که اوبرای خریدنش به ۱۰ دلار نیاز داشته است . به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
‐ خوابی پسرم ؟
‐ نه پدر ، بیدارم.
‐ من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراح تی هایم را سر تو خالی کردم . بیا این ۱۰ دلاری که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست ، خندید و فریاد زد : متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ، دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ، چرا دوباره درخواست پول کردی؟
پسر کوچولو پاسخ داد : برای اینکه پولم کافی نبود ، و لی من حالا ۲۰ دلار دارم. آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ... !!!

لطفآ برای ارتقای کیفیت وبلاگ نظر خود را بگذارید