فروغ فرخزاد
دیوار
گناه
رؤیا
نغمه درد
گمشده
اندوه پرست
قربانی
آرزو
آبتنی
سپیده عشق
بر گور لیلی
اعتراف
یاد یکروز
موج
شوق
اندوه تنهایی
قصه ای در شب
شکست نیاز
شکوفه اندوه
پاسخ
دیوار
ستیزه
قهر
تشنه
ترس
دنیای سایه ها
برای خواندن اشعار به ادامه مطلب بروید
داستان ماهی سیاه کوچولو
(صمد بهرنگی)
شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزار تا از بچه
ها و نوه هایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه می گفت:
«یکی بود یکی نبود. یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی می
کرد.این جویبار از دیواره های سنگی کوه بیرون می زد و در ته دره روان می شد.
خانه ی ماهی کوچولو و مادرش پشت سنگ سیاهی بود؛ زیر سقفی از خزه. شب ها ، دوتایی
زیر خزه ها می خوابیدند. ماهی کوچولو حسرت به دلش مانده بود که یک دفعه هم که شده،
مهتاب را توی خانه شان ببیند!
مادر و بچه ، صبح تا شام دنبال همدیگر می افتادند و گاهی هم قاطی ماهی های دیگر می
شدند و تند تند ، توی یک تکه جا ، می رفتند وبر می گشتند. این بچه یکی یک دانه بود
- چون از ده هزار تخمی که مادر گذاشته بود - تنها همین یک بچه سالم در آمده بود.
چند روزی بود که ماهی کوچولو تو فکر بود و خیلی کم حرف می زد. با تنبلی و بی میلی
از این طرف به آن طرف می رفت و بر می گشت و بیشتر وقت ها هم از مادرش عقب می
افتاد. مادر خیال میکرد بچه اش کسالتی دارد که به زودی برطرف خواهد شد ، اما نگو
که درد ماهی سیاه از چیز دیگری است!
برای خواند باقی داستان به ادامه مطلب بروید
● بی نام
● عادت
● پوست نارنج
● قصه ی آه
● آدی و بودی
● به دنبال فلک
● بز ریش سفید
● گرگ و گوسفند
● موش گرسنه
برای خواندن داستان ها به ادامه مطلب بروید
تلخون به هیچ یک از دختران مرد تاجر نرفته بود. ماه فرنگ، ماه سلطان، ماه خورشید، ماه بیگم، ماه ملوک و ماه لقا، شش دختر دیگر مرد تاجر، هر یک ادا و اطوارهائی داشت، تقاضاهائی داشت. وقتی می شد که به سر و صدای آنها پسران همسایه به در و کوچه می ریختند. صدای خنده ی شاد و هوسناک دختران تاجر ورد زبانها بود. خوش خوراکی و خوش پوشی آنها را همه کس می گفت. بدن گوشتالو و شهوانیشان، آب در دهن جوانان محل می انداخت. برای خاطر یک رشته منجوق الوان یک هفته هرهر می خندیدند، یا توی آفتاب می لمیدند و منجوقهایشان را تماشا می کردند. گاه می شد که همان سر سفره ی غذا بیفتند و بخوابند. مرد تاجر برای هر یک از دخترانش شوهری نیز دست و پا کرده بود که حسابی تنه لشی کنند و گوشت روی گوشت بیندازند. شوهران در خانه ی زنان خود زندگی می کردند و آنها هم حسابی خوش بودند. روزانه یکی دو ساعت بیشتر کار نمی کردند. آن هم چه کاری؟ سر زدن به حجره ی مرد تاجر و تنظیم دفترهای او. بعد به خانه برمی گشتند و با زنان تنه لش و خوشگذرانشان تمام روز را به خنده و هر و کر می گذراندند.
برای خواندن مابقی داستان به ادامه مطلب بروید
صمد بهرنگی
(تولد 1318 ، وفات 1347)
در این وبلاگ سعی شده تا آنجا که در حد توان می باشد از صمد بهرنگی که در عرصه : شاعر، محقق، داستان نویس و مترجم می بود آشنایی مختصر و تعدادی از کار های او به نمایش علاقه مندان وی درآید.
در این جا چند خط در رابطه با زندگی نامه وی آورده شده است:
بهرنگی در شهریور ۱۳۴۷در رود ارس و در ساحل روستای شامگوالیک غرق شد و جسدش را چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفتند.جنازهٔ او در گورستان امامیهٔ تبریز دفن شدهاست.
بهرنگی توانسته است در سال هایی که دست به قلم بود علاقه مندان زیادی را به خود جلب کند به گونه ای که زمانی که دو دیده خاموش کرد تا مدت ها این موضوع بر سر زبان ها و سر تیت نشریات قرار داشت. مهمترین نوشته وی داستان ماهی سیاه کوچولو می باشد.
روحش شاد و یادش همیشه زنده